فریدون

تار و پود هستی ام برباد رفت

تو نيستي كه ببيني

 

چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاري است!

 

چگونه عكس تو دربرق شيشه ها پيداست!

 

چگونه جاي تو در جان زندگي سبز است!

 

                  هنوز پنجره باز است

 

تو از بلنداي ايوان به باغ مي نگري!؟

 

تو نيستي كه ببيني

 

چگونه پيچيده است طنين شعر نگاه تو در ترانه من...

 

تو نيستي كه ببيني

 

چگونه مي گردد نسيم روح تو در باغ بي جوانه من...

 

به خواب مي ماند ....تنها به خواب مي ماند!؟

 

تو نيستي كه ببيني

 

كه دل رميده من به جز تو

 

                    ياد همه چيز را رها كرده است

 

به خواب مي ماند

 

           به خواب

 

 

دوست جونم ديدي نظرتو واسم بزار خوشحال ميشم

 



+نوشته شده در پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:شعر فریدون,ساعت10:59توسط عهدیه | |